• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5430 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱ اسفند

بي‌خبر از جهان دژاوو

مهرداد احمدي شيخاني

نخند كه روزي  همين بلا بر سرت مي‌آيد

احتمالا كلمه «دژاوو» يا «آشناپنداري» را شنيده يا خوانده‌ايد. دژاوو حالتي از ذهن آدمي است كه گمان مي‌كند قبلا صحنه‌اي را ديده است اما به ياد نمي‌آورد كي و كجا چنين چيزي اتفاق افتاده، ولي حتم دارد كه اين اتفاق را قبلا تجربه كرده و بخشي از خاطره اوست. تجربه دژاوو معمولا در سنين بين 15 تا 25 سال رخ مي‌دهد و به مرور با بالا رفتن سن كاهش مي‌يابد. از آنجا كه «آشناپنداري» اتفاقي است كه براي حدود 85 درصد از انسان‌ها رخ مي‌دهد، به احتمال زياد، بيشتر خوانندگان اين سطور با اين تجربه آشنا هستند. من هم اين تجربه را داشته‌ام و هنوز هم خيلي وقت‌ها به نظرم مي‌رسد كه وقايعي كه رخ مي‌دهد، قبلا اتفاق افتاده يا حتي اگر هم رخ نداده باشد، به نوعي خبر رخ دادن آن را شنيده‌ام يا يك‌طورهايي با آنچه امروز روبرو هستم، در سابقه ذهني خود آن را حمل مي‌كنم. شايد براي همين است كه اكثر يادداشت‌هايم با نقل يك خاطره شروع مي‌شود و حتي گاهي، نوشتن آن خاطره، بخش اصلي يادداشت مرا در بر مي‌گيرد. احتمالا بيشتر شما هنوز مرحوم «حسين محب‌اهري» را به ياد داريد، هنرپيشه تئاتر و تلويزيون و سينما كه تقريبا همه كارهايش در قالب طنز بود و البته به مانند هر طنزپرداز ديگري كه معمولا آن تلخي ذاتي خود را در لايه‌هايي از ملاحت مي‌پوشاند، محب اهري هم يك تلخي نهفته و پنهاني داشت و براي همين خودش مي‌گفت كه دوست صميمي ندارد. اوايل دهه شصت شنيده بودم كه محب اهري در اولين دوره انتخابات رياست‌جمهوري كانديدا شده بود كه صلاحيتش رد شد. ناقل اين ماجرا، موضوع را به خنده و شوخي نقل مي‌كرد. براي من اما داستان جالب بود و خيلي دوست داشتم كه از زبان خودش ماجرا را بشنوم. در اواخر دهه شصت چند باري فرصت شد او را ببينم و يك‌بار در محفلي از او داستان نامزد شدنش براي انتخابات رياست‌جمهوري را پرسيدم. 

محب هم با همان شيوه آشناي گفتاريش، وقتي اصرار مرا ديد، ماجرا را نقل كرد و چنين گفت كه كانديداي رياست‌جمهوري بوده و براي اداره كشور هم برنامه داشته. از او خواستم كه برنامه‌اش را هم بگويد و نقل بند بند برنامه‌اش باعث خنده دامنه‌داري در آن محفل شد. اهري مي‌گفت كه برنامه‌اش براي اداره كشور اين بوده كه ابتدا همه نفت كشور را، تمام و كمال پيش‌فروش كند و پولش را بدهد مردم چند سالي را با آن در خوشي و خرمي سر كنند. بعد كه پول نفت تمام شد، همين كار را با منابع گاز انجام دهد و بعد از اتمام اين پول، برود سراغ معادن و آنها را پيش‌فروش كند و پولش را بدهد مردم خوش باشند. اين پول هم كه تمام شد يكي دو كار ديگر را گفت كه اجازه بدهيد از نقل آن در اينجا بگذرم. بعد هم كه هيچ‌چيزي براي فروختن باقي نماند، كل كشور را بفروشد و به هر كس يك پاسپورت و مقداري از پول فروش كشور را بدهد و همه اهل مملكت را مهاجر كند و بفرستد بروند هرجا كه دل‌شان خواست و تمام. همان‌طور كه گفتم، محب هر بند برنامه‌اش براي رياست‌جمهوري و اداره كشور را كه تعريف مي‌كرد، باعث خنده جمع مي‌شد و هر كسي يك چيزي در تكميل آن بند مي‌گفت. داستانش كه تمام شد به او گفتم آخر اين هم شد برنامه براي اداره كشور؟ اداره كردن يك كشور كه به معناي فروش كشور نيست. واقعيت اين است كه به احتمال زياد، دليل رد صلاحيت محب اهري براي رياست‌جمهوري دور اول كه تقريبا هيچ مانعي بر سر كانديدا شدن افراد نبود، همين برنامه او بود؛ برنامه‌اي كه در ابتداي انقلاب و با آن اهداف بزرگ، اگر از سوي يك كانديداي رياست‌جمهوري طرح مي‌شد، نمي‌دانم در اذهان عمومي به چه تعبير مي‌شد. ولي هر چه بود آن روزها اصلا كسي تصور نداشت كه فروش مملكت به معناي اداره كشور است. مرحوم محب را خدايش رحمت كند كه حتي وقتي موضوعي به اين تلخي را كه بايد سبب گريه ما مي‌شد، بيان مي‌كرد، باعث خنده جمع بود. اما حقيقت اين است كه بايد به اين طرح و برنامه مرحوم محب براي اداره كشور گريه مي‌كرديم نه اينكه مي‌خنديديم. مرحوم مادرم هميشه وقتي به كسي مي‌خنديديم، مي‌گفت «نخند كه روزي همين بلا بر سرت مي‌آيد» و حقيقتا چه ساده‌دل بوديم ما و چقدر بي‌خبر از جهان دژاوو.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون